درياچه و ليوان

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش  یه درس به یاد موندنی بده

 راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه .

شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ،

 اونم بزحمت .

استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "

شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "

پیر هندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه . شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .

استاد اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید.

 شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "

پیر هندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب"



 

برچسب‌ها: دریاچه و لیوان , پیر هندو ,

تاريخ : یک شنبه 30 بهمن 1390 | 15:28 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

نصیحت یک پدر به دخترش...

 

شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،
با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول،
سکته کرده ام مطابق معمول،
ای پدر سوخته ، بدم الان ،
پدرت را درآورد مامان،
میروی “داف” میشوی حالا؟
فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین،
که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است،
بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،
آن پدر سوخته چه می نالید؟
بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی،
وای از این عشقهای پوشالی!
شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،
گفت بابا خیالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم ،
ناسزاها نثار او کردم،
پیش اهل محل به او گفتم :
به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟
خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید،
کُل فکش به سمت چپ پیچید،
کله اش روی شانه اش ول شد،
سکته اش مثل این که کامل شد . . .

 


برچسب‌ها: نصیحت پدرانه , نصیحت پدر به دختر ,

تاريخ : یک شنبه 30 بهمن 1390 | 12:28 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

میان من و تو
لحظه ها پرزخالی
سکوت و تنهایی است
تو می گریزی زمن و
من زغربت و فراق از تو
چه شد که عشق با همه ابهتش
به پوچی فاصله ها تن داد و گریخت
میان من و تو
کویر در کویر تنید
و بیابان در بیابان زایید
چه دیده بود دلت
در سراب
که این چنین
هزار آینه در هم شکست و دوید



برچسب‌ها: میان من و عشق , میان من وتو ,

تاريخ : شنبه 29 بهمن 1390 | 14:33 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

خواستگاری دانشجوئی...

بعد از اين كه مدت ها دنبال دختري باوقار و باشخصيت گشتيم كه هم خانواده ي اصيل و مؤمني داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختري را به ما معرفي كرد.وقتي پرسيدم از كجا مي داند اين دختر همان كسي است كه من مي خواهم، گفت:راستش توي تاكسي ديدمش.از قيافه اش خوشم آمد.ديدم هماني است كه تو مي خواهي.وقتي پياده شد، من هم پياده شدم و تعقيبش كردم.دم در خانه اش به طور اتفاقي بابايش را ديدم كه داشت با يكي از همسايه ها حرف مي زد.به ظاهرش مي خورد كه آدم خوبي باشد.خلاصه قيافه ي دختره كه حسابي به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده...

(بقیه خواستگاری در ادامه مطلب)



برچسب‌ها: خواستگاری دانشجویی ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 29 بهمن 1390 | 10:39 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


 منطق چیست؟


 
شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟

 استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ،

دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها   پیشنهادمی کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را  انجام دهند ؟
 
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !

 استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه  قدرآن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.

وباز پرسید :خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟

هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی.

 

 


برچسب‌ها: منطق چیست ,

تاريخ : جمعه 28 بهمن 1390 | 22:11 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند.
قیمت ساعت ۳۰ هزار تومان بوده و هر کدام نفری ۱۰ هزار تومان پرداخت می کنند.
تا آن ساعت را خریداری کنند
بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگوید قیمت ساعت ۲۵ هزار تومان بوده.

این ۵ هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان


شاگرد ۲ هزار تومان را برای خود بر میدارد
و ۳ هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند.
نفری هزار تومان.
حال هر کدام از آنها نفری ۹ هزار تومان پرداخت کرده اند . که ۳*۹ برابر ۲۷ میشود
این مبلغ به علاوه آن ۲ هزار تومان که پیش شاگرد است میشود ۲۹ تومان

هزار تومان باقیمانده کجاست ؟!!!

 (کمی فکر کنید...برای دیدن جواب به ادامه مطلب بروید...)

 

 


برچسب‌ها: معمای جالب ,

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 28 بهمن 1390 | 21:2 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


آمد از وابستگی هایش رهایم کرد ورفت

با خزان دوری خود آشنایم کرد ورفت

بوته ای بودم میان بوستان زندگی

بر زمینم زد.شکستم.بی بهایم کرد ورفت

اشکهایم جاری احساس پاک غنچه هاست

خنده ای بر شکوه ها وگریه هایم کرد ورفت

رفته بودم تا دل دریائیش را بشکنم

آمد از آن سوی دریاها صدایم کرد ورفت

می تراویدم چو عطر یاس از پیراهنش

در دیار بی وفائی.بی وفایم کرد ورفت

عاقبت گفتم:خداوندا فراموشش کنم

بر سجاده اش آمد دعایم کرد و رفت



برچسب‌ها: دیار بی وفایی , سجاده عشق ,

تاريخ : جمعه 28 بهمن 1390 | 18:22 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


   

دلم برایت تنگ شده...
گل سرخی و تنگ شرابی و کمی شانس که تو زود بیایی
همیشه قرارمان همین جاست
نوایی عاشقانه ونوری ملایم تو بر آستانه در مبهوت می مانی ...
از این فضای عاشقانه این تحفه ایست برای تو ؛

 تویی که می پرستمت ...
چیزیست که باید بدانی دلم برایت تنگ شده ... کاش می شد گفت چقدر ...




برچسب‌ها: دلم تنگ است ,

تاريخ : جمعه 28 بهمن 1390 | 12:17 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

دلیلی برای اثبات اینکه "بعضی مواقع نمی توان خطای دید را از خطای مغز تشخیص داد"

١)در صورتی که حرکت نقطه متحرک را تعقیب کنید تنها یک رنگ را می بینید، (صورتی)

٢)حالا لحظاتی به علامت + که در وسط تصویر قرار دارد خیره شوید. نقاط متحرک را پس از لحظاتی به رنگ سبز خواهید دید

٣)حالا زمان بیشتری را بر روی علامت + تمرکز کنید، پس از لحظاتی نقاط صورتی آهسته آهسته ناپدید خواهند شد و فقط یک نقطه سبز رنگ قابل رویت است!

عجیب اینجاست که در واقع هیچ نقطه سبزی در این عکس طراحی نشده و به هیچ وجه نقاط صورتی نیز ناپدید نمی شوند ولی این تنها توهمی است که حاصل از بازی شگفت انگیز

مغز است تا جایی که بطور مسلم مشخص نمی شود که این یک خطاي بینایی است يا یک خطايی که مغز آنرا انجام داده!



برچسب‌ها: خطای دید ,

تاريخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390 | 20:57 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 


 

من خواستم که خواب و خيال خودم شوی
رؤيا شوی اميد محال خودم شوی
لرزيـد دستهـــايم و سرگيــــجه ام گرفـت
آوردمت دليل زوال خودم شوی
يا در دلـــم شنـــــاور يا بـر تنـــــم روان
ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی
هر روز بيشتـــر به تو نزديـــک می شــــوم
چيزی نمانده است که مال خودم شوی
حالا تـــو چشـــــم های منی ابر شو ببــــار
تا قطره قطره گريه به حال خودم شوی
عاشـــق نمی شوی سر اين شــرط بستـــه ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی


برچسب‌ها: عاشق نمی شوی ,

تاريخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390 | 18:55 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

 

 

برچسب‌ها: راز پاییز ,

تاريخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390 | 12:41 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


دو مرد عاشق یک زن !

توی ژاپن: جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست !

توی اسپانیا: مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن !

توی انگلستان: دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه اسب سواری موکول می کنن اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه !

توی فرانسه: خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی مال اولی و مدتی مال دومی باشه !

توی استرالیا: دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه !

توی قفقاز: جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما تکرار میشه !

توی نروژ: معشوقه دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه پایین و غائله ختم میشه !

توی آفریقا: قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاوه بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن !

توی مکزیک: کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از دختر مورد نظر دلـسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه !

توی آمریکا: حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه !




برچسب‌ها: مرد عشق , همسفر عشق ,

تاريخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390 | 8:14 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

بین من و تو
اون همه کوه و صحرا بود
بین من و تو
دیدی که هفت تا دریا بود
از دریا ها گذشتیم
دنیا رو تنها گشتیم
تا همو پیدا کردیم
بمون که بر نگردیم
بمون به فردا برسیم
بمون به دنیا برسیم
چیزی نمونده نازنین
بمون به دریا میرسیم


 


برچسب‌ها: هفت دریا , نازنین عشق ,

تاريخ : پنج شنبه 27 بهمن 1390 | 7:48 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

اکنون کجايی ای خود ديگر من؟
آيا در اين سکوت شب بيداری؟
بگذار نسيم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند.
کجايی ای ستاره زيبای من؟
تيرگی زندگی مرا در آغوش کشيده
و اندوه بر من چيره گشته است.
لبخندی در فضا بزن؛

که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!
کجايی ای محبوب من؟
آه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من   !


برچسب‌ها: عشق و دیگر هیچ ,

تاريخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390 | 20:21 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

اشخاص نادان چه کتاب‌هایی می‌خوانند؟
کتاب‌ و کتاب‌خوانی همیشه رنگی زیبا، روشنفکرانه، مدرن و شیکان و پیکان ندارد.گاهی کتاب‌خوانی به نمودی از بدترین و زشت‌ترین نمایه‌های و نمونه‌های زندگی ما آدم‌ها تبدیل می‌شود.درک این نکته شاید برای برخی از کتاب‌پژوهان و کتاب‌خوانان جدی بدیهی بنماید، اما برای همان کسانی که آن دست کتاب‌ها را می‌خرند و می‌خوانند و دوست می‌دارند، سخت و ناشدنی است.
کتاب به هر حال    ...

(به ادامه مطلب بروید)


برچسب‌ها: کتاب خوانی ,

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390 | 14:17 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

آخرین جملات اشخاص مختلف!!!!!!!!
یک الکتریسین: خوب حالا روشنش کن
یک انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟
یک بندباز: نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره
یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
یک پزشک: راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه
یک پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره
یک جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد
یک جهانگرد در آمازون: این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست
یک چترباز: پس چترم کو؟
یک خبرنگار: بله، سیل داره به طرفمون میاد
یک خلبان: ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
یک خونآشام: نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
یک داور فوتبال: نخیر آفساید نبود!
یک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی
یک دوچرخه سوار: نخیر تقدم با منه!
یک دیوانه: من یه پرنده ام!
یک شکارچی: مامانت کجاست کوچولو؟
یک غواص: نه این طرفها کوسه وجود نداره
یک فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم
یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم
یک قهرمان: کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند
یک کارآگاه خصوصی: قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
یک مهندس کامپیوتر: هارددیسک پاک شده است
یک گروگان: من که میدونم تو عرضه شلیک کردن نداری
یک متخصص آزمایشگاه: این آزمایش کاملاً بی خطره
یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه
یک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟
یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم
یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک: گفتی تا چند بشمرم؟

  

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی


برچسب‌ها: اخرین جملات ,

تاريخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390 | 13:42 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

 

به دریا شکوه بردم از شب دشت،

 وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجی که می گفتم غم خویش؛

سری میزد به سنگ و باز می گشت   .!


برچسب‌ها: شکوه عشق , شب دشت ,

تاريخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390 | 10:41 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.....

 من بنای آرزو ها را زهـــــم پاشیـــــده ام....

 آنـچــــــه بـایــــــد مـــــن بفهمــــــــم....

ایــن زمــــــــــــــــــان فهمیـــــــــده ام....

در دل خود من به عشـق پوچ تو خندیـده ام....



برچسب‌ها: عشق پوچ ,

تاريخ : چهار شنبه 26 بهمن 1390 | 10:11 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


تا عشق تو آمد در قلبم،

تو رفتی ،

 تا آمدم بگویم نرو ،

رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم

خودم را فراموش کردم....




برچسب‌ها: پایان عشق ,

تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1390 | 17:2 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

  

میگذرد...

روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد

روزی این فاصله و دوری، میگذرد

 روزهای بی قراری و انتظار ،

میرسد همان روزی

که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ،

 و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را

اشک می ریختیم...


 


برچسب‌ها: میگذرد ,

تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1390 | 13:47 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

نشانه هایی که نشان می دهند عاشق شده اید!!


چه زمانی متوجه حضور کسی در قلب خود میشوید؟ عشق در کیمیای ذهنتان باعث چه رویدادی میشود؟ آیا عاشق شدن صرفاً طریق های طبیعی برای حفظ بقای نوع بشر است؟ روان پژوهان نشان داده اند در حدود ۹۰ ثانیه تا ۴ دقیقه زمان لازم است تا شما درباره عشق کسی تصمیم گیری نکنید.
زمانی که افراد عاشق میشوند یکسری تغییرات در رفتار این افراد ایجاد میشود که میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ضربان قلب افزایش پیدا میکند
یکسری علائم فیزیولوژیک است؛ یعنی فرد زمانی که طرف مقابل را میبیند ضربان قلب اش تندتر میشود، رنگ صورتش سرخ میشود و یا فشار خونش بالا میرود؛ بطور کلی میتوان گفت برانگیخته میشود. به علاوه مانند قبل تمایلی به گپ زدن با جنس مخالف نخواهد داشت. به تدریج احساس خواهد کرد که او تنها فرد مورد توجه اش در یک جمع است و کسی است که به دنبالش بوده است.
دائما به فرد مورد نظر فکر میکند
فکر فرد سراسر از یاد و اندیشه اوست؛ او آخرین چیزی است که پیش از خواب به فکر فرد می آید و اولین چیزی است که بعد از بیدارشدن به فکرش خطور میکند. اگر عاشق کسی باشید دوست دارید همه چیز را در مورد او بدانید اینکه او چیست، به چه چیزی فکر میکند و چه چیز او را می خنداند.
در غم و شادی اش شریک است
احساساتش طرف مقابل با اهمیت میشود. اگر فرد علاقه حقیقی داشته باشد زمانی که طرف مقابلش روز بدی داشته و یا به خاطر موضوعی ناراحت است او نیز غمگین و پریشان میشود.
بیشتر زمانش را با او میگذارند
حرکات فرد مقابل هنگام غذاخوردن، قدم زدن، صحبت کردن و همچنین عادت هایش در انجام  کارها شادمانی فراوانی برای فرد به دنبال خواهد داشت. همچنین فرد حاضر است از برنامه های روزانه خود بزند و به دیدن فردی که دوستش دارد برود.
تصور آینده با او
افراد زمانی که واقعا عاشق کسی میشوند در ذهنشان با فرد مورد علاقه آینده ای میسازند که این آینده فقط مربوط به آخر هفته نمیشود؛ بلکه سالیان سال ادامه خواهد یافت.  




برچسب‌ها: عاشق شدن ,

تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1390 | 12:46 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |



Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید
که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.
شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد
شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد
و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده
و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !
شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود
و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند
باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند.
شیوانا با تبسم گفت :
اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟
شاگرد با حیرت گفت:
ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟
شیوانا با لبخند گفت:
چه کسی چنین گفته است؟!  تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی
و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است.

این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود
تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی.
بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست.
مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی .
معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد!
دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد.
چه بهتر!
بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور وهیجان
فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!

 


برچسب‌ها: شیوانا پیر معرفت ,

تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1390 | 23:57 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

پیرمرد و دختر ! …

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید :
-
غمگینی؟
-
نه
-
مطمئنی؟
-
نه
-
چرا گریه می کنی؟
-
دوستام منو دوست ندارن
-
چرا؟
-
چون قشنگ نیستم
-
قبلا اینو به تو گفتن؟
-
نه
-
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
-
راست می گی؟
-
از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

 

 

 


برچسب‌ها: پیرمرد و دختر ,

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 21:9 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/



تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:28 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |
تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:23 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:23 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:21 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:21 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:20 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:20 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:15 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:15 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:13 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/


موضوعات مرتبط: ، ،

تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:12 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/



تاريخ : دو شنبه 24 بهمن 1390 | 13:6 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |
Click here to enlarge

جاده هاي بي كسي رو طي مي كردم آروم آروم ...

چقدر تنها بودم ...

با تنهايي بودم و آرزو برايم معنايي نداشت ...

روز و شب برايم تفاوتي نداشت و گذر عمر مرا با خود مي برد ...

هيچ كس نبود تا اين گونه عاشقانه برايش درد و دل كنم ...

هيچ كس نبود تا اين گونه زندگي را برايم معنا كند ...

هيچ كس نبود تا اين گونه عاشق و سرگردانم كند ...

هيچ كس نبود تا تنهاييم را برايش زمزمه كنم ...

تا اين كه تو آمدي !!!

آمدي و مرا از جاده هاي بي كسي و تنهايي رهايي دادي ...

حال روزها را از پي هم يكي يكي مي شمارم تا دوباره ببينمت ...

تا دوباره ديدنت رنگي باشد بر اين روزگار بي رنگم !!!

حال گذر عمر برايم شيرين است ...

چرا كه يا در كنار تو ام يا به ياد تو !

حال تو هستي تا به درد دلم گوش كني ...

تو هستي ...

تو هستي كه اين گونه زندگي برايم زيبا شده ...

جانان من ، مهربان من ، تو هستي كه اين گونه عاشق و سرگردان شده ام ...

تو هستي تا آرام آرام در گوشت زمزمه كنم تنهاييم را !!!

فقط يك كلام ديگر ؛

هستي كه هستم ...

Click here to enlarge 
 


برچسب‌ها: جاده های بی کسی ,

تاريخ : یک شنبه 23 بهمن 1390 | 22:59 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمین‌تن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یک‌دانه را هم من ندارم
آژانس ملکی امشب گفت با من:
مجرد بهر تو مسکن ندارم
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره آخر زن ندارم!
خداوندا تو ستارالعیوبی
و بر این نکته سوء‌ظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو می‌دانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا عیب بزرگی‌است
من عیب دیگری اصلا ندارم!
خودم می‌دانم این “اصلا” غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
تو عیبم را بپوش و هدیه‌ای ده
خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قد یک ارزن ندارم!

 


 


برچسب‌ها: طنز عاشقانه ,

تاريخ : یک شنبه 23 بهمن 1390 | 17:1 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

(از من به شما نصیحت)
مرد جوون: ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده؟
پیرمرد: معلومه که نه!
جوون: ولی چرا؟! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی؟!
پیرمرد: ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم!
جوون: میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه؟
!پیرمرد: ببین... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی!
جوون: کاملا" امکانش هست!
پیرمرد: ممکنه ما دو سه بار دیگه هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی!
جوون: کاملا" امکان داره!
پیرمرد: یه روز ممکنه تو بیای به خونهء من و بگی که فقط داشتی از اینجا رد میشدی و اومدی که یه سر به من بزنی! بعد من ممکنه از روی تعارف تو رو به یه فنجون چایی دعوت کنم! بعد از این دعوت من ، ممکنه تو بازم برای خوردن چایی بیای خونهء من و بپرسی که این چایی رو کی درست کرده
جوون: ممکنه!
پیرمرد: بعد من بهت میگم که این چایی رو دخترم درست کرده! بعد من مجبور میشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی کنم و تو هم دختر من رو

می پسندی!
مرد جوون لبخند میزنه!
پیرمرد: بعد تو سعی می کنی که بارها و بارها دختر من رو ملاقات کنی! ممکنه دختر من رو به سینما دعوت کنی و با همدیگه بیرون برید!
مرد جوون لبخند میزنه!
پیرمرد: بعد ممکنه دختر من کم کم از تو خوشش بیاد و چشم انتظار تو بشه! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من میشی و بهش پیشنهاد ازدواج

می کنی!
مرد جوون لبخند میزنه!پیرمرد: بعد از یه مدت ، یه روز شما دو تا میاین پیش من و از عشقتون برای من تعریف می کنین و از من اجازه برای ازدواج میخواین!
مرد جوون در حال لبخند: اوه بله!پیرمرد با عصبانیت: مردک ابله! من هیچوقت دخترم رو به ازدواج یکی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم از خودش نداره در نمیارم!!!

 


 

 

 


برچسب‌ها: نصیحت عاشقانه ,

تاريخ : یک شنبه 23 بهمن 1390 | 13:5 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

کنار رودخونه نشسته بود، که ناگهان یک پری دریایی می‌بینه، بهش میگه: وااااای، زن من میشی؟

پری میگه: آخه من که آدم نیستم!

کمی سرش رو میخارونه و میگه: فکر کردی من هستم؟! 


 

 


برچسب‌ها: ازدواج عشق ,

تاريخ : شنبه 22 بهمن 1390 | 23:14 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |
 
یه روز یه فیزیکدان، یه زیست شناس و یه شیمی دان که شنا بلد نبودن برای اولین بار میرن به اقیانوس

 

فیزیک دان میگه: من میخوام درباره فیزیک امواج تحقیق کنم.و میپره تو آب و دیگه برنمی گرده.

زیست شناس میگه: من میرم درباره گیاهان کف اقیانوس تحقیق کنم. و اونم به سرنوشت فیزیکدان دچار میشه.

 

شیمی دان چند ساعتی منتظر میشه و بعد توی دفترچه گزارشش مینویسه:

آب دریا فیزیکدان ها و زیست شناس ها را در خود حل می کند.


برچسب‌ها: گزارش شیمیدان ,

تاريخ : شنبه 22 بهمن 1390 | 15:27 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

من چی میگم.اون چی میگه

من میگم:دوست پسرهای مردم چه کارا که براشون نمی کنن!
اون میگه:میایی به خرج تو بریم سفر؟
من می گم:ای فلک!
اون میگه:به همه خربزه داده به ما کالک!
من میگم:عمرا اگه لنگه مو پیدا کنی
اون میگه راست میگی اخه نسل داینا سورها خیلی وقته منقرض شده
من می گم:یه دوست پسر نداریم براش کلاس بزاریم
اون میگه: امروزه دوست دختر داشتن ...

(به ادامه مطلب بروید) 

 


برچسب‌ها: گفتگوی عشق ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 22 بهمن 1390 | 10:22 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

قضیه

همه چیز از آنجایی شروع گشت که ز خود پرسیدم، "چرا؟"

و آنگاه خود را در دریایی پرتلاطم و مواج یافتم...درحال غرق شدن در جهل خویش، دست و پا زدن... اما امواج خروشان مرا به ساحل هدایت میکنند...

 

 


برچسب‌ها: قضیه ,

تاريخ : جمعه 21 بهمن 1390 | 22:54 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |


با تو خواهم بود .
هر کجا که باشی .
و ذهنت را سرشار از امید خواهم کرد .
و دیگر هیچ گاه غم به سراغت نخواهد آمد .
حتی اگر الان ...
بعد از ظهر دلگیر جمعه باشد !!!

 

 


برچسب‌ها: بعد از ظهر دلگیر جمعه ,

تاريخ : جمعه 21 بهمن 1390 | 8:45 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

اس ام اس یک پسر ایرانی:

عزیزم،خوبی؟
دلم واست تنگ شده...  

همش دارم به تو فک میکنم گفتم یه اس بهت بدم ببینم در چه حالی !
Send to»»»
سپیده ، روشنک ، آناهیتا ، سمانه ، آتنا ، مریم .......

 

 


برچسب‌ها: اس ام اس عشق ,

تاريخ : پنج شنبه 20 بهمن 1390 | 23:4 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

Click here to enlarge
گریه نمی کرد هرگز در مرگ مادرش

 و نکرده بود هرگز در ترک همسرش

 پچ پچ می کردند زنان پشت سرش
   که بسیار بی احساس است خیر سرش

                       وفحش می خورد از مردان که گور پدرش
                   و چه بی صدا می شکست تمام اعضای بدنش
                                  او سال ها بود که مرده بود
                              در نبود فرهنگ درک در کشورش...

Click here to enlarge

 

 


برچسب‌ها: فرهنگ کشور ,

تاريخ : پنج شنبه 20 بهمن 1390 | 11:24 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

Click here to enlarge

Click here to enlargeClick here to enlarge

 

از کجا بفهمیم که یه خانم از ما خوشش اومده..؟

.1
اگه یه موقع یه خانم به شما نگاه کرد و مخصوصآ اگه طرف خوش قیافه هم بود زود خودتون رو نبازید که از من خوشش اومده...
.2
اگه حتی در محیطی مثل دانشگاه هم کسی اومد جلو و جزو یا کتابی هم از شما قرض کرد بازم نمیشه چیزی گفت...

3.حتی اگه با کسی یه مدت دوستانه هم رفت و آمد کنین بازم نمی شه چیزی گفت چون شاید طرف برای ارضاء عاطفی خودش این رابطه رو با شما داره.

پس بنابه عادت همیشه به هر کسی که رسیدید نگید که از من شاید خوشش اومده چون یه نگاه به من کرد یا بهم خندید و از این کارای مسخره...

توجه داشته باشید که این رفتارها در مورد افراد سالم صادق است.

اگه یه خانمی از یه آقا خوشش بیاد به هر طریقی سعی می کنه یه جوری به فرد مورد علاقه ی خودش نزدیک بشه...
پس اگه یه خانم وقتی که دارید باهاش صحبت میکنین یه جورایی می خواد از دست شما فرار کنه به احتمال زیاد از شما خوشش نمیاد پس خودتون رو خسته نکنید.

هر وقت موقع رفت و آمد با دیگر خانم ها متوجه شدید که یکی از خانم ها اصلا از رفت و آمد شما خوشش نمیاد معلوم میشه که احتمالا از شما خوشش اومده.

این رو مطمئن باشید که یه خانم اگه از کسی خوشش بیاد یا عاشق اون فرد بشه این عشق رو به سختی درون قلبش میتونه نگه داره و اگه گیج بازی در نیارید میتونید به راحتی بفهمید.

اگه تقریبآ در همه جا فقط یه نفر رو میبینید که به شما نگاه میکنه یا هوای شما رو داره می تونید بفهمید که آره یه چیزایی هست البته اگه طرف بیمار روانی نباشه و قصد سود جویی نداشته باشه.

ضمنآ توجه داشته باشید که برای یه زندگی مشترک فقط عشق و علاقه مطرح نیست بلکه مهم تر از همه خانواده است که انسان در اون محیط رشد میکنه و اگه خانواده خوب نباشه محاله که فرزند خوبی از این خانواده بیرون بیاد.

 

Click here to enlarge


برچسب‌ها: من و عشق , "عاشقانه" , کلبه تنهایی , عشق , زیباترین وبلاگ , جملات عاشقانه , قشنگترین جملات ,

تاريخ : چهار شنبه 19 بهمن 1390 | 18:24 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

پس همیشه شاد باش و بخند...

هیچ چیز در دنیاارزش ناراحت شدن را ندارد، اگر باور نداری این مطلب را بخوان.

چرا ناراحتی؟ ممكن است هرروز فقط با دو حالت رو به رو شوی وقتی كه حالت خوب است یا وقتی كه مریض هستی.

اگر حالت خوب باشد كه موردی برای ناراحتی وجود ندارد، اما وقتی مریض هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی : حالت اول وقتی است كه در حال خوب شدن هستی و حالت دوم وقتی است كه داری از دنیا میری !

اگر حالت رو به بهبودی است كه موردی برای ناراحتی وجود ندارد ، اما اگر در حال مردن هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی یا به بهشت میروی یا به جهنم !

اگر به بهشت بروی كه موردی برای ناراحتی وجود ندارد اما اگر به جهنم بروی ، آنجا دوستان زیادی در انتظارت هستند كه حتی وقت نمی كنی برای آنها دست تكان بدهی !
پس همیشه شاد باش و بخند

هرگز برای غروب كردن خورشید گریه نكن زیرا آن وقت، اشك هایت به تو مجال نمیدهند تا زیبایی های ستاره را ببینی.

 

 

 


برچسب‌ها: شادی عشق , کلبه تنهایی , زیباترین جملات عاشقانه , زیباترین وبلاگ , عاشقانه , شاعرانه ,

تاريخ : چهار شنبه 19 بهمن 1390 | 10:44 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

این چهار جمله شما را تکان نمی دهد..؟ .....جالبه

زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که ...
افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟


سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .

گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟



برچسب‌ها: جواب عشق , "عاشقانه" , کلبه تنهایی , عشق , زیباترین وبلاگ , جملات عاشقانه , قشنگترین جملات ,

تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1390 | 23:23 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

حاشیه

ما حاشيه نشين هستيم. مادرم مي گويد:پدرت هم حاشيه نشين بود، در حاشيه به دنيا آمد،در حاشيه جان کند،يعني زندگي کرد و در حاشيه مرد. من هم در حاشيه به دنيا آمده ام. ولي نمي خواهم در حاشيه بميرم. برادرم در حاشيه ي بيمارستان مرد. خواهرم هميشه مريض است. هميشه گريه مي کند،گاهي در حاشيه ي گريه کمي هم مي خندد
در مدرسه گفتند جا نداريم مادرم گريه کرد.مدير مدرسه گفت:آقاي ناظم اسمش را در حاشيه ي دفتر بنويس تا بب...ينم! من در حاشيه ي روز به مدرسه ي شبانه مي روم در حاشيه ي کلاس مي نشينم و توپ بازي بچه ها را نگاه مي کنم،چون لباسم همرنگ بچه ها نيست. من در حاشيه شهر زندگي مي کنم. من در حاشيه ي زمين زندگي مي کنم.

بر لبه ي آخر دنيا!
من در مدرسه آموخته ام که زمين مثل توپ گرد است و

مي چرخد.اگر من در حاشيه ي زمين زندگي مي کنم،

پس چطور پايم به لبه ي زمين نمي لغزد و در عمق فضا پرتاب نمي شوم؟ زندگي در حاشيه ي زمين خيلي سخت است.

حاشيه بر لب پرتگاه است،آدم هر لحظه ممکن است بلغزد و سقوط کند. من حاشيه نشين هستم. ولي معني کلمه ي حاشيه را نمي دانم.



برچسب‌ها: حاشیه عشق , "عاشقانه" , کلبه تنهایی , عشق , زیباترین وبلاگ , جملات عاشقانه , قشنگترین جملات ,

تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1390 | 20:2 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

 

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

به خاطر تو....

این‌بار ،
بخاطر تو دوباره طلوع خواهم کرد.
از پس ِ هزاران ابر ِ فشرده.
که این روزها ؛
هیچ امیدی به باریدنش نیست.
به خاطر تو که در من حلول می‌کنی ،
دوباره
 سر بر می‌آورم .
و به لب‌هایم اجازه شکفتن می‌دهم .
دنبال ِ نامت می‌گردم و هی دور می‌شوی ... 
دور ِ دور...
چشم‌ به راه ظهورت؛
دست به همان آسمان گرفته می‌سایم ......



برچسب‌ها: طلوع عشق , "عاشقانه" , کلبه تنهایی , عشق , زیباترین وبلاگ , جملات عاشقانه , قشنگترین جملات ,

تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1390 | 10:25 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

.: Weblog Themes By VatanSkin :.