بـهــــــار

کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

بـهــــــار

بـهــــــار

 

ازكنار برو، ماشين زيرت نكنه، برف سنگيني آمده بود. مادرش بود كه فرياد مي زد. با سري كه در كلاه پشمي فرو رفته بود جواب مادرش را داد.

«رويخ ها نري ها». دويدن روي برفها را دوست داشت. با دو چكمه آبي لنگه به لنگه اي كه تازه سوراخ شده بود روي ردّ چرخها سُر مي خورد تا دم مدرسه...مدرسه، اما تعطيل بود

 

هياهوي بچه ها و زنجير زمخت در مدرسه او را خشكاند. امروز امتحان جمله نويسي داشت، دلش مي خواست اولين نفر باشد كه جمله اش را مي خواند. بغض كرد ، مدادش را درآورد و جمله اش را روي در سرد آهني مدرسه نوشت و رفت...

 

بهـار: من «بهار» دختر خجالتي همسايه را دوست دارم...

و حال پسرك تمام فصول را دوست دارد.  

Click here to enlarge



نظرات شما عزیزان:

یاسی
ساعت8:00---13 مهر 1391
سلام.وب قشنگی داری.به منم سربزن ونظربده

هانیه
ساعت12:03---11 مهر 1391
چه داستان رمانتیکی!
ولی خیلی ضد حال بود ادم پا می شد می رفت مدرسه میدید گفتن تعطیل
دو بارم یادمه امتحان اینجوری شد
اولش اینجوری بودم که امتحان کنسل شد
بعد که اخر امتحانا باید دوباره می خوندی و امتحان میدادی اینجوری میشدم:-( (:-( (
:
ممنون که یاد خاطراتم انداختین


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:بـهــــــار,زیباترین داستان کوتاه,جمله نویسی,بهار من,عشق پسر,دختر خجالتی,داستانک, ] [ 9:53 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]