مدیر و مهندس....

کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

مدیر و مهندس....


مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید:

“ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟”

مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی “۱٨’۲۴**** ۸۷ و عرض جغرافیایی “۴۱’۲۱**** ۳۷** هستید

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید

 

مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟”

 

مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟”

 

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

 

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟”

 

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید.

قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقیق هم به دردتان نمی خورد.

 


نظرات شما عزیزان:

ZEINAB
ساعت23:51---23 مرداد 1391
hal kardam

هانیه
ساعت19:22---21 مرداد 1391
-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-) -)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)-)

هانیه
ساعت19:21---21 مرداد 1391
چقدر این عکس زیباست

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 21 مرداد 1391برچسب:مدیر و مهندس,تفاوت مدیر و مهندس,داستان مدیر,پگاه,مدرسه,هوش,تیزهوش,مدیریت,داستان جالب, ] [ 7:2 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]