دستینی

کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

دستینی
[تصویر: 450603ss06xdzo9s.gif]

دستینی

 

روزی در یکی از خیابان های بیرهنگام در حال قدم زدن بودم که حلقه الماسی پشت ویترین جواهر فروشی نظرم را جلب کرد. الان که فکر می کنم نمی دانم چرا ایستادم و به آن نگاه کردم. وقتی که می خواستم راهم را ادامه بدهم به طور ناگهانی محکم به شخصی که از پهلوی من می گذشت، برخورد کردم و کتاب هایی که در دست او بود به زمین افتاد.

با دستپاچگی خم شدم تا کتاب ها را جمع کنم و به او بدهم ولی سرم محکم به سر او که برای جمع کردن کتاب ها خم شده بود، خورد. بدون اینکه به او نگاه کنم از او خواهش کردم که اجازه بدهد تا خودم کتاب ها را جمع کنم، بعد دوباره خم شدم تا کتابها را جمع کنم و به او بدهم، به او که مانند یک فرشته به نظر می رسید.

 

او زیباترین دختری بود که تا آن روز دیده بودم. انگار در رویا بودم. هردو حیرت زده به هم نگاه می کردیم. ده ثانیه ای به همین صورت گذشت و بعد زمانی که خواستم کتاب ها را به او بدهم دوباره کتاب ها از دست من به زمین افتادند. بار دیگر کتاب ها را جمع کردم و در حالی که آنها را به او می دادم گفتم:(اسم من جانی است) . او پاسخ داد:(من دستینی هستم).و من به او گفتم: واقعا که دستینی برای شما اسم مناسبی است.

 

از آن روز به بعد ما همیشه کنار هم بوده ایم، یک هفته بعد از آن اتفاق با هم ازدواج کردیم، هردوی ما می دانستیم در پی چه چیزی هستیم.او همان چیزی بود که من در جست و جویش بودم و او را نیز پیدا کردم.

 

نویسنده:جانی مک کارلی

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


نظرات شما عزیزان:

sami
ساعت2:52---13 تير 1391
slm azizam
ba 2ta matlab gashang (upam)
1ki az matlaba vaghey hast
khoosh,hal misham nazatetono bekhoonam
moafagh bashi


╱◥████◣
│田│▓ ∩ │◥███◣
╱◥◣ ◥████◣田∩田│
│╱◥█◣║∩∩∩ ║◥███◣
││∩│ ▓ ║∩田│║▓田▓∩║

̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃ ̲̲̲̅̅̅̅֣̃̃̃̃̃̃


بارش احساس
ساعت0:54---13 تير 1391
دلم همچو آسمان،پر از ابرهای بارانیست، ای کاش دلم امشب بگرید، شاید که بغض عشق در چشمانم بشکند....


هانیه
ساعت17:06---12 تير 1391
ازدواج اسان به این میگن
یه هفته ای ازدواج میکنن
به هر حال مبارکه.ما هم دعوتیم


فر
ساعت10:45---12 تير 1391
داستان زیبایی داری بود اما معنی یا اتفتق خواسینداشت شاید درمورد همسرش گفته خب بیخیال این چیزا خودمونو بچسب
من فرزانه هستم از اشناییتون خوشبختم(اگه اشنایی درکاربارشه)
اومدم بگم خوشال میشم به وب من بیاید عزیزم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 12 تير 1391برچسب:دستینی,داستان ازدواج,ازدواج جالب, ] [ 6:50 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]