او تمام عمرش را روز زمين مي گذراند ، به پرندگان غبطه مي خورد
و از آنچه سرنوشت برايش مقدر کرده است ازرده خاطر است .
فکر مي کند : من منفورترين مخلوق عالم هستم ، زشت ،
چندش آور و محکوم به خزيدن روي زمين .
روزي مادر طبيعت از کرم مي خواهد که پيله اي بتند .
کرم وحشت زده مي شود . او تا آن روز هيچ پيله اي نتنيده است .
مقبره اش را مي سازد و خود را براي مردن آماده مي کند .
با وجود همه ناخرسندي اش از زندگي ، به خداوند گله مي کند :
خدايا ، حالا که به اين زندگي پست عادت کرده ام ،
مي خواهي تمام چيزهاي اندکي را که دارم از من بگيري ! با نوميدي
خود را در پيله محبوس مي کند و در انتظار سرانجام کار مي ماند .
بعد از چند روز متوجه مي شود که به پروانه اي زيبا بدل شده است .
مي تواند به آسمان پر بکشد و همگان او را تحسين مي کنند .
نظرات شما عزیزان:
ولی دیگه اینقد ناراحت نباش و بهونه هم نیار.....
نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد...
عشقت را پنهان میکنی که مردانگیت خدشه دار نشود...
اخم میکنی که مهربانیت را پنهان کنی...
مرا "شما" خطاب میکنی که هوایی نشوم...
اما نمیدانی...
نمیدانی که چقدر این ها به تو می آیند...
ومن دیوانه تر میشوم
اگه زحمتی نیست خودتون زحمتشو بکشید ممنونم
به هر جهت امیدوارم موفق باشید
باز هم به من سر بزنید دوست من
موفق باشید خدا نگهدار
یا مهدی ادرکنی شاید این جمهه بیاید
شاید....................................
زیبا بود
(نمرات طلایی من...)
اما یاسی منم همین جوابو گفتم تو ذهنم تا اومدم بنویسم دیدم مسابقه تموم شده
یاسی یه اس بده می خوای مسابقه بذاری
الان من جایزه می خوام + جریمه چون به من اطلاع رسانی نشده بود
فقط نیلو جایزه نده می ترسم باز از اون کیکا بیاره
خیلی ممنون از لطف همتون
نه بابا من بیکارم مگه وقت با ارزشمو بذارم سریالهای ایرانی ببینم...اصلا نزدیک 2 ساله سریال تلویزیونی زیاد ندیدم مگه وقت پرت باشه واسم موقع پخشش
درسم نمی خوندم داشتم سعی می کردم استراحت کنم اما فایده ای نداشت نشد دیگه
پاشدم اومدم نت باز
ایزدمهــــر .................
بچه ها رو گمراه می کنی....
میلیاردر......... پاسخ:هانیه هم امتحان داره و درگیر مشکلات قشنگشه وقتی هر کدوم از شما دوستان نباشید..جای خالی شما خیلی احساس میشه..وقتی در این کلبه یه فنجون قهوه دورهم با طعم عطر یاس..با احساس نیلوفرانه..کنار هم مینوشیم زندگی خیلی زیبا میشه...
نه خوخو!!!!!!!!!! از نوع بچه ترسونش!!
راااااااااااستی هانیه ، جا موند از مسابقه هوش...........
یا رفته درس بخونه یا این که میلیاردها نگاه کنه.........
خدا کنه که اولیش باشه...........
کمی شکل خوخو بودن!!!!!!!!
اما من هنوزم که به کار جالب پیله دوزی خودم که با همون پیله های معروف درست شدن، نگاه می کنم یاد اون روز و خاطرهش میافتم.
به روی گل های زندگی دوستان خوبم هزاران پروانه پر از امید آرزو میکنم
و هم از شما نیلوفرم با این پست، ممنون که یاد اون دوران منو انداختید....
همیشه شاد باشید دوستانم
هویج با چ ، یه حال دیگه ای داره گفتنش!!! نه هویج با جیم......
نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی میگی به حالت دندونات، دقت کن
اونم اینه که همون طور که مشغول مطالعه بودم توی سکوتی که اتاقمو فرا گرفته بود، یه دفعه صداهای عجیب و غریب و خِش خِش از توی اتاقم شنیدم..........
یه کم ترسیدم اولش...........
چون صدا، یه دفعه و عجیب بود برام، اما بعدش فکر کردم مارمولک باشه،
از جایی که اتاقم به حیاط نزدیک بود و یه کم هوا گرم شده بود، مارمولکا گاهی توی اتاقم خودشونو مهمون می کردند و منم باز باید، دست به لنگه کفش میشدم!!!
اما دیدم صدا از کْمدمه و میدونستم این جونور موذی، اونجا نمیره.
درِ کمدمو که باز کردم دیدم از یک پلاستیک، صدای خش خش میاد،
رفتم توی حیاط و درشو باز کردم....
نمی دونید چی شد؟؟؟ وااااای یه عالمه پروانه ازش بیرون پریدند....
خیلی جالب بود.................
چون اصلاً فکرشم نمیکردم که شاگردای خواهرم بهم پیله تازه داده باشن!
ولی این اتفاق چقد جالب و رمانتیک بوده. چیکار کردی بین اون همه پروانه....
آفریــــــــــــــــن
نمرهت:20 نیلوفرم
آی هویچ خورهااااااااااااا!!!!!!!!!!!!
پس بگو جوابوووووووو
زود زود زود
تازه چشمم افتاد به عنوان مطلب
میگم حالا ک زحمتشو کشیدی سری 1 رو هم بزن دیگه. نیلوفرانه 1
یاد یه خاطره افتادم.........
.
.
.
دوره دبیرستانم یه روز با خواهرم که اون موقع، دبیر متوسطه شهر آزادشهر استان گلستان بود، به اون شهر سفر کردم در یه هوای خوب و به یاد ماندنی بهاری .....
وااااااااااای الان که یادم میاد هنوزم بوی خوش بهار نارنج که تمومه فضا رو پر کرده بود، میافتم.
البته یاد ملخ و سوسکهایش که مثل جت، از روی سرت، پرواز میکردن، هم میافتم!!!!!
.
.
خلاصه کنم؛
از این سفر، شاگردای خواهرم که بامن خیلی دوست شده بودن یه سری کادو دادن که توی اونا یه عالمه پیله ابریشم بود. منم که علاقه زیادی به پیله دوزی داشتم، با کمال میل اونا رو پذیرفتم......
این مسأله گذشت و وقتی برگشتیم خورد به امتحانای آخر ترم و باید فقط و فقط میخوندم و اصلاًیادم رفته بود از هدایایی که گرفتم.........
بعدش یادمه یه روز که غرق در مطالعه بودم یه اتفاق جالب افتاد..............
می دونید چی شد؟؟؟؟
.
.
20سوالی؟؟؟!!!
منتظر میشم ببینم دوستای گل کلبه چی میــــــــگن!!
اگه یه کم فکر کنید حتماً به پاسخ میرسید، سخت نیست.......
پاسخ: هیچ پیله ی ابریشمی دیگه نبود....
موفق باشی عزیزم با آرزوی نمرات طلایی
ای عشق ای جواب تمام سوال ها
تفسیر حرف های قشنگ تو روشن است
در ته نشین قهوه ی فنجان فال ها
با دیدن تو گونه ی من سرخ می شود
با شرم می رسند مگر سیب کال ها ؟
از آتش محبت من کم نمی کنند
حتی گذشت روز و شب و ماه و سال ها
حالا بیا و خوب به سمتم نگاه کن
پروانه ای به شوق تو وا کرده بال ها
حضور قشنگ تو هم به کلبه و این پست گرما داد
این مدت نبودی جات خیلی خالی بود عزیزم
خیلی زیبا شد
نیلو گرما و خونگرمی خوزستان رو ریختی تو این پست
دست گلت درد نکنه
دست ایزدمهر هم درد نکنه ... نتیجه همکاری زیبایی شد};-};-};-
[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:به کرم ابريشم فکر کن,پیله,پیله تنهایی,شگفتی افرینش,داستان کوتاه اموزنده, ] [ 19:18 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[