و باز پُــکــی دیگــــر می زند ..
شاید جایی در رابطه ی عاشقانه ی شما هم نوشته شده باشد
قـَـلــبــَم سَـنــگـیــنــی مـیــکـُنـَد!
بــه گـمــانـَـم داری روی احــســاسـَـم راه مــیــرَوی .
از این بتـرسید کـه وقتـی زنده اید
چـــیزی درون شـــما بمــــــیـرد ،
مثــل ِ حــس ِ دوســت داشتـــــن . . .
کـه از شـدت تـــــب عـرق کـرده ام
چـیـزی نـیـســـــت . . . خـواب مـی دیـدی ... !!
از دسـت بعضـی ها نبایـد نـاراحت شـد . . .
چون نه تنهــا هیچی تـو دلشـون نیسـت ،
حتی وقتی آهسته و پیوسته می رفتم
امروز فهمیدم که ریگی که در کفشت بود تورا می آزرد...
بدون اینکه دوستت داشته باشند زندگی کنی!!!
دوست دآشتن رآ بآ تمآم وجود یآدش دآدم...
و امتحآنش رآ بهــ دیگری پس دآد..
شمآ هم دآشتید از این شآگردها؟!!!!..
در نهایت متوجه می شوید که دیگر به کسی که رهایتان کرده
به یک مرده شور برای شستن اونی که تو قلبم مرده نیازمندم !!!
غمگین ترین روز زندگی ما انسانها روزیست که احساس می کنیم
با ارزشترین موجود زندگیمون میخواد به نبودنمون عادت کنه …
آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ،
غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام این ها
روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که
هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
اسم کودک را جواد در نظر میگیریم که همراه با همکلاسی خود به نام رضا در حال برگشت از مهد کودک است.
1) در مسیر برگشت از مهد کودک :
لضا لضا (همان رضا ) مامانم میخواد لنج (گنج) طلا بیاره ها !
رضا : مامان چیه ؟!
۲) ۳ سال بعد در مسیر رفت به مدرسه داخل سرویس مدرسه
راننده رو به بچه های داخل سرویس : همه زود چشاشونو ببندن داریم از کنار یه مدرسه دخترانه رد میشیم!
جواد : رضا رضا ، دختر چیه ؟
۳ ) ۵ سال بعد از ۳ سال ؛ زنگ تفریح ؛ مدرسه راهنمایی
رضا : جواد من دیشب از بالای پشت بوم یه چیزی تو حیاط خونه همسایه دیدم.
جواد : چی ؟
رضا : دختر ! دختر ! بالاخره دیدم
جواد : جون مادرت ؟! یالاه بگو چه شکلی هستن اینا !
۴) ۴ سال بعد از قبلی! سرکوچه جواد اینا
رضا : جواد چیکار داشتی گفتی زود بیا
جواد : رضا دیشب یکی به گوشیم زنگ زد.صداش خیلی عجیب غریب بود.یواشکی حرف میزد و میگفت یه دختره و از من میپرسید آیا پسرم ؟!
رضا : تو چی گفتی ؟
جواد : گفتم آره پسرم و بعدش دختره غش کرد !
۵ ) ۶ سال بعد ؛ دانشگاه
جواد : رضا راسته میگند پشت این دیواره پر از دختره ؟!
رضا : آره منم شنیدم.میشنوی دارن میخندن! مگه اونا هم میخندن ؟
۶ ) چند سال بعد ، شب خواستگاری
جواد : ببخشید یعنی الان شما واقعا یه دخترید ؟!
۷ ) چند ماه بعد ، شب ازدواج
جواد : خوب الان باید چیکار کنیم ؟!
خانم : هیچی دیگه ،خسته ایم باید بخوابیم.شما هم برو تو اتاق خودت بخواب!
۸ ) خیلی سال بعد ، دوران کهولت
جواد : دیشب مادر خدا بیامرزم به خوابم اومد گفت نمیخواهید بچه بیارید ؟
خانم : از کجا بیاریم.تو جهیزیه من که بچه نبود ، تو چرا نخریدی یه دونه ؟
۹) خیلی سال بعد
سر انجام نسل ایرانی ها منقرض شد….
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
یوقت خودتون پانشید بشینیدها موسو بالا و پایین کنید!!
.gif)
.gif)
.gif)
شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من٬
حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد.
ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام
چه کسی مرا دوست می دارد؟
.gif)
.gif)
آپم
.gif)

سرت گیج میره
.gif)
...............
چقدر ساناز جون
قشنگ نوشتند..........
.gif)
کــاش تصــویــرت، نفــس مــی کشیــد...
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
دنیا را در ۸۰ روز دور زده اند … ما که دیگر جای خود داریم !!!
[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:دلنوشته های دلنشین,اس ام اس عاشقانه,پیامک عاشقانه,جملات عاشقانه,جملات احساسی,پیامک احساسی,جملات دلتنگی, ] [ 9:18 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[