روز تولد مادر بزرگ بود. آن روز او 79 ساله می شد.
دلش می خواست وقتی از سرخیابان با ماشین می پیچند زودتر چشمش به آنها بیفتد.
بعد از شام دوباره روی صندلی راحتی در پیاده رو نشست و ساعت ها چشم به راه دوخت.
ساعت 30/9 شب به اتاقش رفت تا رختخواب را آماده کند.قبل از خواب یادداشتی نوشت و روی در اتاق چسباند .
در آن نوشته بود:وقتی رسیدید حتما بیدارم کنید.
نظرات شما عزیزان:
گاهی آرزو میكنی
یك نفر اسمت را صدا كند!
حتی اشتباهی....
ممنون از انتخاب قشنگت.
هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا ...
بازم هورا....
دلت نشکنه مادربزرگ جون .
بگذار پای جوونی و خامی!!!
از حالا تولد سال بعدتو یعنی 80 سالگیتو تبریک می گم، البته خداکنه زنده باشید.
با ارادت بسیار : یاس
خستگی ها را به خاطر بسپار
که افق نزدیک است
وخدایی بیدار
که تو را میبیند
و به عشق تو همه حادثه ها میچیند
تا تو یادش افتی
و بدانی هم بخشش از اوست...
upam azizam
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:تولد مادر بزرگ,, ] [ 13:47 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[