کلبـــــــــه تنهـــــــــــــــــایی!!!

(درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت.)(هر گونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.)

آينه ها...

 

جواني بسيار خوش لباس در حالي كه به زنان بسياري كه پشتِ ميزها

نشسته بودند،نگاهي از سر بي اعتنايي و تكبر مي‌انداخت،

از تالار چايخوري در شيريني فروشي متداولِ روز عبور كرد.

خانم سيمونا چِري ، به شكل نوعي چهچه  لرزان كه خاص او بود،

زير خنده كوتاهي زد و به دوست هم سن و سالش،

خانم فلوسيه  گفت: « اَه اَه، ديديش؟ جووناي امروزي؛

جووناي امروزي، چه كسالتي! آخه تو كله‌شون چيه؟ غيرقابل فهمه.

عجيب و غيرقابل فهم، به شرفم قسم. دوست دارم بدونم تو كله‌شون

چيه. يكي از اونا، اونيه كه رد شد. احياناً مي گي اونا نمونه جوون‌ها

و مرداي كاملن و قيافه شونم بد نيست. اما زن‌ها رو، اصلاً زن‌ها رو

نگاه هم نمي‌كنن! همين بيست سال پيش، بيست سال پيش چيه؟

همين پونزده سال، ده سال پيش، جوون‌ها يه چيزاي ديگه‌اي بودند؛

به شرفم قسم. ده سال پيش، اين جا يه جوونك از بس دختراي خيلي

قشنگِ دور و ورشو نگاه مي‌كرد، هيچي هيچي گردن درد مي‌گرفت.

و ديديش چطوري گذاشت و رفت؟ انگار نه انگار كه آدم بوديم.

«اَه آه». و در حالي كه خنده را چاشني‌اش مي كرد تكرار كرد:

«فقط خدا مي‌دونه كه از جوونايي از اين قماش، چه دنيايي ممكنه

ساخته بشه. جوونايي كه زن‌ها براشون وجود ندارن. آه انكار نمي‌كنم،

يه زماني حتي شورش در اومده بود. تو خيابون، اون نگاه‌هاي هيز،

و واي كه اگه زني تنها بود: «دختر خانوم، دختر خانوم اجازه مي‌فرمايين؟»

واقعاً عذابي بود. اما امان از اين بي‌محليِ امروزه روز! تو فلوسيه،

به نظرت نمي ياد؟»

«آره آره همين طوره كه تو مي گي. سليقه جوونا عوض شده.

به هر حال ديگه دنيا، اون دنياي سابق نيست.

مثلا" به آينه ها دقت كرده‌اي؟»

«آينه ها، چطور؟»

«ديگه مثل سابق درست شون نمي‌كنن؛ بهت قول مي‌دم.

فوت و فنش از يادشون رفته. حالا همه شون كج و كوله ن.

نمي‌دونم چرا؛ ولي صورتِ تو كج و كوله نشون مي دن.

آدم در جا ترس ورش مي داره. دهن كج؛

گونه‌هاش همه ش چروك؛ چشم‌هاي بي حال.

تو تا حالا متوجه ش نشده‌اي؟»

سيمونا مشتاقانه تصديق كرد: «آره بابا! حق داري! حالا مي فهمم

چرا بعضي وقت ها ... ديگه بلد نيستن درست شون كنن.

دليلش اينه. بمب اتم اختراع كرده‌ان؛ مي خوان با موشك برن

به ماه؛ عجب حكايتي! اما ديگه بلد نيستن حتي يه آينه درست كنن

كه درست نشون بده.»



 


نظرات شما عزیزان:

رامین
ساعت0:45---7 بهمن 1391
بعضی وقتا کم محلی شایدم بی محلی
کاره یک سال رو انجام میده


هانیه
ساعت20:34---6 بهمن 1391
دیگه اشکالی نداره شما ندید بگیر شیطونیهای ببعی منو
آره میبینی چه نازه ببعی من!!!این درس میخونه منم وادار میکنه بخونم


حمیدرضا
ساعت20:09---6 بهمن 1391
چه موجود عجیبی است این انسان...!

وقتی صدایش می کنی،نمی شنود...

وقتی به دنبالش می روی، نمی بیند...

وقتی دوستش داری، به فکرت نیست...

اما..........

وقتی می شنود که دیگر صدایت گرفته...

وقتی می بیند که خسته در راه افتاده ای...

وقتی به فکرت هست که دیگر نیستی...


☁.¸¸.•☂مریم☁
ساعت16:38---6 بهمن 1391
xx باور کــن اگر میــدانستم قـرار اسـت



روزےبرسد که بودُنبـودم برایــت بے ارزش شود ،



خودم زمانے که عاشقانه دوستم داشتے



جدایے را انتــخاب مــیکردم...!


نیلوفر آبی
ساعت14:56---6 بهمن 1391
الهییییییییییییییی... چه ببعی نازی آوردی هانی..............
چه با دقت هم درس میخونه...... آفرین
ولی بازم شیطونی کرده ها......


دختــــــــــرجنــــــــوبی
ساعت11:13---6 بهمن 1391
...کوچه ها را بلد شدم....مغازها را..رنگهای چراغ راهنما را...
حتی جدول ضرب ودیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم.......
اما گاهی میان آدمها گم میشوم....................
........آدمها را بلد نیستم..............!!!!


باران
ساعت8:59---6 بهمن 1391
اون روزی که رفتـــــــــــی نفـــــــــسی نموند کــه بالا بیاد



انگــــــــــــــــــــــــا ر نفسم مثن خـــــــــــــــــودم خشــــــــک شده بود



داشــــــــــــــــــــــتــ ــــــــــــــم خفه میشــــــــــــــــدم



امــــــــــــــــــــــا اصــــــــــــــــراری بــــــــــــــــــرای بالا اومدنش نداشتم



میــــــــــــــــــــذارم هرجـــــــتوری که راحـــــــــــــت باشه،همون جــــــــــــــــور



کـــــــــــــــــــه گذاشتـــــــــــــــــــــم تو راحــــــــــــــت باشـــــــــــــــــی....


هانیه
ساعت1:38---6 بهمن 1391
ممنونم ایزدمهر مهربان
دستتون درد نکنه ....اهنگ ببعی خوبی بود
خیلی زحمت کشیدید و ممنون از احترام به نظر بازدیدکنندگان@ };-(این گلها هم ببعی نمیخوره،چی فکر کردین ببعی من که شکمو نیست به اندازه خودش میخوره ببینید الان اینا رو نمیخوره میذاره واسه بقیه دوستاش!!!)@ };-


هانیه
ساعت1:28---6 بهمن 1391

اینم ببعی من آوردمش ولی فکر کنم باز گلها رو بخوره};-};-};-};-};-};-};-};-};-};-
یاد بگیریم ببینید این ببعی هم داره کتاب میخونه


هانیه
ساعت1:25---6 بهمن 1391

ببینم 20 سوالی که به من نمیگید بیام جایزه بگیرم
تازه میخواین کادوی ولنتاینمم به شما بدم؟
شوخی کردما همشو
آهنگ ببعی هم بذار


مهران
ساعت0:22---6 بهمن 1391
سلام
ممنون که بهم سر زدی دوسته عزیزم
شرمنده که دیر اومدم.
چند وقتیه که کلا کم میام نت.
موفق باشی


نیلوفر آبی
ساعت23:02---5 بهمن 1391
حالا کو تا ولنتاین؟
باشه کادوها واسه شما...... صرفا جهت ثواب...
فقط بپا کباب نشی........ آخه ما کادوهامون زیادی هیجان انگیزند.....


khalil
ساعت22:45---5 بهمن 1391
سلام خسته نباشی ایزد مهر خبری شده آهنگ وبلاگت مبارکه

نیلوفر آبی
ساعت21:53---5 بهمن 1391
حالا واقعا آینه ها عوض شدن یا سلیقه جوونا یا شاید هم دکور این خانما؟

هانیه
ساعت20:06---5 بهمن 1391
ایزدمهر با این اهنگه نمیدونم چرا به یاد سریال خوش رکاب و بعد از اون خوش غیرت افتادم


هانیه
ساعت20:03---5 بهمن 1391
تامل برانگیز..........

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:آينه ها,داستان آینه ها,دانلود آینه ها,دينو بوتزاتي,ترجمه محسن ابراهیم,داستان کوتاه عاشقانه, ] [ 15:57 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]

[ ]